!!! تنهاترین عاشق !!!

نیا باران,زمین جای قشنگی نیست...!

  دلم برای تنهایی میسوزد چرا

هیچکس او را دوست ندارد


 مگر او چه گناهی کرده که

  تنها شده جرم تنهایی چیست

    که هیچکس او را نمیخواهد


 دیشب تنهایی از اتاقم گذشت

   دنبالش دویدم ولی او رفته بود


 .تنهای تنها نیمه شب

  او را مرده کنار حوض خانه

پیدا کردم از گریه چشمانش

قرمز بود برایش گریستم آخر

اواز تنهایی مرده بود

تنهایی مردو من


تنها تر شدم....

[ سه شنبهبرچسب:تنهایی,من,حوض,مردن,گریه,چشمان,شب,,

] [ 3:19 بعد از ظهر ] [ forlorn ]

[ ]

تنهاترین عاشق

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی


ادامه مطلب

[ پنج شنبهبرچسب:عشق,عاشق,دلتنگ,یار,باران,اشک,احساس,شب,صدا,قطره,تنها,خیس,دلشکسته,بغض,آرزو,

] [ 5:5 بعد از ظهر ] [ forlorn ]

[ ]

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد،
انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک  با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

[ جمعهبرچسب:شب,پسرک,کریسمس,نگاه,خدا,برف,

] [ 10:43 قبل از ظهر ] [ forlorn ]

[ ]

 

دير گاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است

بانگي از دور مرا مي خواند ،

ليك پاهايم در قير شب است

 رخنه اي نيست در اين تاريكي

در و ديوار بهم پيوسته

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته

 نفس آدم ها

سر بسر افسرده است

روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا

هر نشاطي مرده است

 


ادامه مطلب

[ پنج شنبهبرچسب:تنهایی,شب,خسته,روز,در,دیوار,رخنه,تاریکی,

] [ 4:37 بعد از ظهر ] [ forlorn ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه